---------------------

----------------------

---------------------

----------------------

آه،ای برادر

عموی کوچک بنده یک عادتی داشت که به هر زنی که مقداری از خودش بزرگتر می رسید و با آنها بر و بیا داشت میشد مادرش و اون رو "مادر"صدا می کرد.بعدها من تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که عموی کوچکترم هنگامی که مادربزرگم فوت کرده در عنفوان نوجوانی بوده و این خلا مادر باعث شده بود که به هر زن بزرگتر از خودش می رسیده بگه مادر.

درد من هم درد نداشتن برادر بزرگتره.حالا خواهر بزرگتری هم داشتم باز قابل قبول بود.چه لذتی دارد برادر بزرگتر(یه سه سال بزرگتر منظورمه نه پونزده سال).نه مثل پدرته که اونقد اختلاف سنی دارید که اصلا حرف هم رو نمی فهمید نه مثل برادر کوچکترته که هنوز داره آبنبات لیس می زنه.

چند شب پیش برادر بزرگتر هم اتاقیم آمده بود اتاق ما و شب پیش ما موند و من چقدر به آنها حسودیم شد.دل و می داند و قلوه می گرفتند.قربون صدقه هم می رفتن.گل می گفتن و گل میشنفتن.

آن دسته از دوستانم که چند سالی از من بزرگترند و با هم صمیمی بوده ایم رو همیشه برادر بزرگتر خودم دانسته ام.حالا که بهترین برادر بزرگترم تبریز است و بی برادر بزرگتر مانده ام در به در دنبال برادر بزرگتر می گردم.

یکی از همکلاسی هایم متولد63است.متاهل است و سربازی رفته.یه بوتیک هم دارد.اما بزنم به تخته خوب مانده است و قیافه اش به متولد67می خورد.احساس می کنم برارد بزرگتر خوبی است.یعنی همیشه محبت یک برادر بزرگتر را به همه بچه های کلاس(فعلا براردان)دارد.

فعلا برای پسرخاله شدن با او هم زود است چه برسد به برادر شدن.اما برادر می شویم و من باز برادر بزرگتر خواهم داشت.


مشترک شوید

توپ منعطف

هر بیشه گمان مبر که خالیست      شاید که پلنگی خفته باشد.

سعدی

دیروز اولین جلسه تربیت بدنی بود و استاد گیر داده بود به بچه ها که در چه زمینه ورزشی ای فعالیت داشته اید.مانده بودم چه بگویم.تا جایی که یادم می آید در دبستان و راهنمایی مدرسه های ما فقط یه توپ فوتبال داشتند و دیگر هیچ.موقع یارکشی همواره تک و تنها می ماندم تا اینکه یکی از بچه ها دلش به حالم می سوخت و من رو انتخاب می کرد و بهم هشدار می داد که جلو دست و پا رو نگیرم و من حتی نمی توانستم در حد تیر دروازه ظاهر شوم.در دبیرستان هم زنگ ورزش را می پیچاندم مثلا می رفتم پینگ پنگ و اصلا بازی نمی کردم.

البته این ها تنها مختصری از افتخار آفرینی های من بود.واضح است که من بااوصاف مذکور بیرون خانه هم کلاس ورزشی نمی رفتم.و در کل زنگ ورزش برای من زنگ حسرت بود.حالا هم خودم را آماده کرده بود که به استاد تربیت بدنی بگویم که در هیچ زمینه ای فعالیت نداشته ام که به دلایل نامعلومی این سوال به ردیف من نرسید و از این سوال سخت جان سالم به در بردم.

اما امروز یادم آمد که من در یک زمینه ورزشی سوابق درخشانی دارم و آن ورزش را شاید خودم بنیان گذاری کرده باشم.اسم ورزشی که من در آن کار کردم هست"فوتبال داخل خانه" که مخففش می شود"فوتخال".

دوران راهنمایی شب هایی که پدر و مادرم می رفتند بیرون.از آنجا که ما (من و دو برادرم) تفریحات سالمی نداشتیم این ورزش را اختراع کردیم.مسلم است که وجود توپ برای این گونه ورزش ها الزامی است.اما ما نمی توانستیم که توپ داشته باشیم داخل خانه،چون هر لحظه ممکن بود توسط والدین گرامی کشف و ظبط شود.پس باید یک توپ سیار  می ساختیم.یعنی وسیله ای که در مواقع ضروری تبدیل به توپ شود.

"جوراب" بهترین گزینه بود.جوراب ویژگی هایی داشت که منحصر به فرد بود.ما چند تا جوراب را داخل یک جوراب می انداختیم و توپ  درست می کردیم.این توپ خیلی سریع درست می شد و خیلی زود به اصلش بازمی گشت.و این کار مهمترین مدرک جرم را پنهان و نابود می کرد.ویژگی دیگرش نرم بودنش بود که اگر احیانا به لامپی و سایر وسایل شکستنی می خورد کمترین اسیب را می رساند.

می توانم ادعا کم که این توپ را خودم اختراع کرده ام و قبل از من به فکر احدی نرسیده بوده.دلیلش هم این است که در خوابگاه دانش اموزی که به شدت وجود چنین چیزی ضروری بود کسی این توپ را نساخت و فکرش به مغز کسی خطور نکرد.یک بار که من این  اختراع رو کردم خیلی استقبال شد.اما من نمی خواستم بعد ها مثل انیشتین عذاب وجودان بگیرم. این تکنولوژی را کاملا محرمانه در سینه ام نگه داشتم.

پ.ن:اگه عمری باقی باشه در مورد ورزش فوتخال و قوانین و آرزوهام برای این ورزش خواهم نوشت.

مشترک شوید