---------------------

----------------------

---------------------

----------------------

آه باران

بعدازظهر که پدرم از مغازه برگشته بود و بعد از صرف نهار کناری بخاری داشت چرت می زد و چشمانش نشان می دادند که خیلی دلش هوای خواب نیمروزی را کرده.من هم آمدم نقش یک بچه خوب از همان هایی که گلی از گلهای بهشت هستند را بازی کنم و گفتم شما بخوابید من می روم مغازه تا شما هم بیایید.

هنوز چند دقیقه از خانه دور نشده بودم که باران شروع کرد به باریدن و من هم چتر نداشتم.بارانی می بارید که به قول بزرگ علوی قطرات پشت سر همش زمین را به آسمان می دوخت.من هم توی کوچه ای تنگ اندک سرپناهی پیدا کردم اما باران قصد بند آمدن را نداشت و مدام می بارید. کنار در یک خانه نشسته بودم و هر آن انتظارش می رفت که بیایند و بگویند:«پدر سوخته جلوی خانه ی مردم چکار می کنی؟چرا مزاحم ناموس مردم می شوی؟بدهم110پدر پدر پدر سوخته ات را دربیاره؟».بارن بند آمد و راه افتادم سمت مغازه چند دقیقه بعد باران نبارید اما تگرگی شروع به باریدن کردن و باد هم با سرعت آن را به سر و صورت من می زد شانس آوردم از آن تگرگ تخم مرغی ها نبارید.خلاصه با هر زحمتی بود خودم را رساندم مغازه.آنجا هم شباهت بسیاری به سردخانه داشت.

حوالی غروب پدرم من را فرستاد خانه عمه ام دنبال چیزی.یک هم روستائیم لطف فرمودند و من را تا نزدیکی خانه ی عمه ام رساند.به شدت بارن و تگرگ می بارید و برف پاک کن کم آورده بود.من در این لحظات مردم پریشان و هراسان را می دیدم که به دنبال سرپناهی می گشتند و برای اولین بار حس یک آدم مرفه را تجربه کردم.اما ای دل غافل این رفاه قبل از بدبختی بود(همان آرامش قبل از طوفان)

رفتم خانه عمه ام و گفتند جنس مذکور را ندارند.من هم دست از پا درازتر می خواستم برگردم.وقتی خواستم از خیابان رد شوم دیدم سیلی به پا شده در حد پاکستان و هیچکس نمی تواند از خیابان رد شود.ما در این ور و عده ای در آن ور گیر کرده اند.هرازگاهی یک نفر دل به دریا می زد و رد می شد.اما بقیه مردد بودیم.به سمت راست پیاده رو رفتم تا ببینم آنجا عمق آب چقدر است و آیا می توانم با شنا عبور کنم!! دیدم نه،آنجا بدتر است.این بار به سمت چپ رفتم دیدم باز این حکایت است.یک مدرسه دخترانه بود که دانش آموزانش این ور خیابان گیر کرده بودند.یک وانتی که درود خدا بر او باد آنهایی را که آنطرف خیابان بودند سوار کرد و آورد این ور.در مقابل این بحر قلزم گیر کرده بودم و چقدر دلم می خواست موسی باشم و عصایم را بیندازم داخل آب و آب باز شود و بروم آنطرف خیابان.

در تمام این مدت به این فکر می کردم که جناب "الکساندر گراهام بل" چرا تلفن را اختراع کرد؟چرا به ذهن پدرم اصلن این فکر خطور نکرد که تلفنی هم هست که می توان با آن زنگ زد و پرسید:«خواهر جان فلان چیز را دارید رامین را بفرستم دنبالش؟»

خلاصه به هر ترتیبی بود راه نجاتی یافتم و از خیابان رد شدم.باران می بارید و دور و بر من از آن چتر فروش هایی که در این مواقع متل قارچ سر از خاک بیرون می آورند نبودند.وقتی که یک چتر خریدم .باران بند آمد و باد شروع کرد به وزیدن.به هر زحمتی بود خودم رساندم خانه.

فهیم نوشت: خیلی شانس آوردم که صاعقه بهم نزد.

در ادامه مطالب عکس هایی از بارن امرروز را ببینید.


در آن کوچه ی تنگ

می بارد باران اساسی

همه جا دریا شده

آسمان ابری و دلگیر کننده

برف پاکن کم آورده

نظرات 8 + ارسال نظر

سلام فکر کنم انجا ژیلان است که باران میبارد .خوشا بحالتون
دکتر بعد از این عزیز لطفا کلمات را با املای صحیح بنویسید
با کمال امتنان

سلام
باور بفرمایید دو بار متن را خوندم بلکه بدون غلط باشه

مستوره 1389/09/22 ساعت 08:14

باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه.....
خدا رو شکر

الان که دارم جواب کامنت رو می دم برف هم باریده
کرمانشاه چطور بود؟

مینا 1389/09/22 ساعت 10:33 http://minasebt.blogfa.com

سلام رامین خان
در شهر ما که خیلی وقته بارونی نباریده
حاضریم بباره و ما بدون چتر صد بار دنبال فرمایشات برویم و خیس بشویم ووووو و از همه مهمتر خدا کنه بارونی بباره و شفای بیماران باشه

سلام
من هم از این حرفا می زدم اما این دو روز باران و برف زندگیمان را مختل کرده

جالب نوشتی.
طرز نوشتنون من رو به یاد نوشته های محمدعلی جمالزاده میندازه!


یکی من را بگیرد از خودم در نروم

باور کن الان که متنت رو خوندم اشک از چشام اومد!
جون تو بو بارون رو دیگه یادم رفته!

سلام
بوی باران استاد رو گوش کن و بیشتر اشک بریز

مستوره 1389/09/23 ساعت 12:39

خدا رو شکر اینجا هم باران آمد و هم برف..
ولی الان فقط هوا ابریه و خیلی سرد...

مریوان هم این دو روز برف بارید اساسی

سلام
خوشم میاد دست به عکست خوبه
قشنگ نوشته بودی
برادر عزیز شاید پدرتون فرستادتت دنبال نخود سیاه

سلام
بسیار ممنونم

یاسمن 1390/05/16 ساعت 17:12 http://sky-girl.blogsky.com

سلام. دست به نوشتتون خیلیییییی خوبه... باحال مینویسید...
خوش به حالتون که بارون دارید.. هیییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد